سه اصل برای کار کردن در استارتاپ ها

ساختار یک استارتآپ با ساختار سازمانیای که در یک کمپانی بزرگ از آن پیروی میکند تا حد زیادی متفاوت است. ماهیت یک استارتآپ در چابکی آن و خلاقیت بالای آن است. در ادامهی این مقاله به سه اصل که در ساختار یک استارتآپ وجود دارد اشاره میشود که برای موفقیت در کارکردن داخا یک استارتآپ نیاز هست تا به آنها توجه جدی گردد.
از عهدهی عدمقطعیتها برآمدن
استارتاپها تجربه های زیادی ارائه میکنند. برای هر طرح جدیدی که بیان می شود نظریاتی به وجود می اید و یکی پس از دیگری امتحان می شوند . عنوان ها ،مرزهای کاری، نقشها و مسئولیتها اغلب منعطف هستند. تیم یکپارچه کار میکند، ابتکار دارد ، میسازد و به سمت تغییر اهداف میرود. همهی این موارد بدون داشتن دفترچه راهنما انجام میشود.
با توجه به این انعطاف سازمانی که حتی در مراحل بعدی هم ادامه مییابد، هر کسی که برای یک استارتاپ کار میکند، باید خودش را برای حد بالایی از عدم قطعیت و تردیدها آماده کند.
کنار زدن محدودیتها
یک کارآفرین موفق هر زمان با یک مانع رو به رو میشود؛ مثلا زمانی که مجبور باشد در صف طولانی یک موزهی محبوب بایستد، به راهی برای کنار زدن آن فکر می کند، نه اینکه بینوبتی کند، بلکه نظریات مختلف را تست میکند و با خودش میگوید: «آیا نمیتوانیم یک سیستم بهتر طراحی کنیم؟ چهطور میتوانیم این مانع را کنار بزنیم و به کارها را سرعت بدهیم؟». دو کلید موفقیت استارتاپ ها عبارتند از استفاده از پرسش قدرتمند برای حل مسائل و دوری از پاسخ های ضعیف ، کلید موفقیت استارتاپ است. اگر علاقه دارید در یک استارتاپ فعالیت داشته باشید ، باید فردی باشید که همیشه به دنبال حل مسئله باشد، راهحلها را بهتر و قابل تکرار کنید و به تکرار آن ادامه دهد.
تفکر مالکگونه
وقتی در یک استارتاپ فعالیت میکنید باید از لحاظ احساسی هم با آن ارتباط برقرار کنید. حس ماموریت و به دنبال چیزی رفتن در استارتاپ نسبت به یک سازمان سنتی بیشتر است و تلاشهای شما مستقیما به ارزش و موفقیت های شرکت مرتبط می شود . بنابراین باید طوری باشید که نه فقط برای کار خود بلکه برای تمامی جنبههای سازمان عمیقا اهمیت قائل شوید . برای سنجش تعهد کارکنان می توان این را در نظر گرفت مثلا یک میخ روی پادری جلوی درب سازمان افتاده است کارکنانی پذیرفته می شوند که بدون در نظر گرفتن موقعیتشان توقف کنند، آن میخ را بردارند و بیرون بیندازند. در یک سازمان بزرگ، امکان دارد از کنار آن رد شوید و فکر کنید فردی دیگر –
نظافتچی– آن را برمیدارد. اما یک استارتاپ اینگونه نیست. همه کارکنان یک استارتاپ باید حس کنند مالک آن هستند و همواره از خود بپرسند «من از طرف خودم چهکاری میتوانم انجام دهم تا کمپانی عالیتر از این که الان هست بشود؟»